کسی که شیطان رابه حیرت انداخت
پیش فیلتر رافع ـ فروش پیش فیلتر گریز از مرکز رافع RAFEA
فروش پیش فیلتر رافع - پیش فیلتر گریز از مرکز رافع RAFEA

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد

 تازمانی که  انسانی نیابم که بتواند مرا به حیرت وا دارد،

 از این سفر بر نگردم.

 نیم دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.

 رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید

 در دلش جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.

 در هیچ کدام از جاده های دنیا به هیچ بنده ای که توجه او را جلب کند

 و یا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد.

 دیگر داشت خسته می شد. تصمیم گرفت به مکان مقدسی سر بزند؛

 ولی حتی آنجا هم، که همیشه مبارزه ای ریشه دار از زمانهای دور،

 علیه او جریان داشت، هیچ چیز نتوانست حیرت زده اش کند. دلسرد

 و نا امید و افسرده در سایه درختی ایستاده بود که رهگذری گرما زده

 با  کیفی بر دوش کنار او ایستاد. کمی که استراحت کرد خواست

 به  رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اینکه به راه خود ادامه دهد، به او گفت:

 "تو شیطان هستی!"

 ابلیس حیرت زده پرسید:"از کجا فهمیدی؟!"

 " از روی تجربه ام گفتم. ببین من فروشنده دوره گردم.

 خیلی سفر می کنم و مردم را خوب می شناسم .

 در نتیجه در همین چند لحظه ای که اینجا هستیم، تو را شنا ختم. چون:

 مثل کنه به من نچسبیدی، پس مزاحم یا گدا نیستی !

 از آب و هوا شکایت نکردی، پس احمق نیستی !

 به من حمله نکردی، پس راهزن نیستی !

 به من حتی سلام نکردی، پس شخص محترمی نیستی !

 از من نپرسیدی داخل کیفم چه دارم، پس فضول هم نیستی !

 حالا که نه مزاحمی، نه احمق، نه راهزن، نه محترم،

 نه فضول پس آدمیزاد نیستی ! هیچ کس نیستی ! پس خود شیطانی !"

 شیطان با شنیدن این حرفها کلاه ازسر برداشت و کله اش را خاراند.

 مرد با دست به پاها یش زد و گفت:"خوبه! تازه، شاخ هم که داری.


نظرات شما عزیزان:

hadis
ساعت3:32---21 مرداد 1398
ziba buud

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








ارسال توسط محسن
آخرین مطالب